هفته بیست

عزیز مامان سلام قشنگم امروز تو وارد ماه ششم شدی بهت تبریک میگم که داری به سلامتی و خوشی این روزها رو پشت سر میزاری تا مراحل رشدت کامل بشه و زودی بیای تو بغل مامان بابایی عشق مامان من 4 اذر رفتم برای غرابلگری مرحله دوم و انجام ازمایش خون و سونو و توی سونو دوباره روی ماهت رو من و بابا کیوانت دیدیم و اونجا فهمیدیم قراره مامان بابای یه شازده پسر عسل بشیم .هوراااااااااا گرچه همش بابا کیوانت تو این مدت میگفت که من مطمئنم پسره و خلاصه همون شد که بابا کیوانت میخواست این روزها سخت درگیر انتخاب اسمت هستیم مامان ..اما هنوز به نتیجه نرسیدیم من قبلا اسم مارتیا رو دوست داشتم اما الان منو مردد کردن از طرفی بابا کیوانت دوست داره اسمتو بزاریم اریامهر اما ثبت احوال اجازه نمیده و اسم دیگه ای هم که دوست دارم کارن  و مهرایین هست خلاصه که فعلا موندیم نمیدونیم مامان چی صدات کنیم...راستی الان یکماهی هست که داری تکون میخوری و اگر یه روز تکون نخوری کلی نگرانت میشم و بابا کیوانت هم نگران میکنم روز دوشنبه 20 اذر هم یه روزه رفتیم تهران و ساعت 5:30 رسیدیم پیش دکتر وظیفه شناس و من ویزیت شدم و صدای قلبت رو گوش دادم و کلی با صداش ارامش گرفتم و بعدم رفتیم خونه مامان بزرگت که نمیدونم قراره مامان منو چی صداش کنی  اما خیلی مشتاق دیدنت هستن و بی صبرانه منتطرن بیای بهت گفته بودم که از ماه سوم کلی برات لباس خریدن اگر بدونی چقدر خوشگلن مامانی ایشالا بیای و همه رو به سلامتی تنت کنی پسر قشنگم... ظاهرا پسر  ارومی هستی و اذیتی نداری امیدوارم وقتی به دنیا اومدی هم پسر صبور و عاقلی باشی... و منم بتونم مامان خوبی برات باشم  همه تلاشم اینه که کاری کنم که از دنیا اومدنت خوشحال و راضی باشی و زندگی شادی رو تجربه کنی ...روزهای کنار تو بودن تو دل مامانی به سرعت داره میگذره و من هربار فکر میکنم که چقدر زود میتونم روی ماهت رو ببینم از ذوق میخوام غش کنم ...راستی به دکتر گفتم سونوی سه بعدی چهاربعدی برم تا بتونم تورو بهتر ببینم اما گفت نه نیازی نیست اخه سونوی بیش از حد برای تو خوب نیست مامان جون منم گفتم باشه  ....

پسرم قند عسل مامان خیلی دوست دارم و تورو به خدای مهربون میسپارم خدا خودش حافظ تو وهمه تودلی های مامان ها باشه امروز 25 اذر هست خدایا لطف بیکرانت رو شکر هزاران بار شکر.کمکم کن که بتونم از امانتی که بهم دادی مراقبت کنم